دوستی برای من اینجوری شروع میشه که میگم هر کاری که این نفر جدید کرد بهش فرصت بدم و بشناسمش. تا جایی که میشه رابطه رو پیش ببرم. برای دوست‌های پسر معمولی هیچوقت همچین چیزی نبوده. در مورد این دوستم دو نفر به من گفتن که شما به هم نمیخورین ولی من شیش ماه وقت نیاز داشتم تا خودم بفهمم چرا بهم نمیخوریم. تو روز‌هایی که ناهار خورده نخورده باید خانم رو تو خیابون‌ها جمع میکردم، شب امتحان درس خونده و نخونده به ایشون رسیدگی میکردم، خوابیده و نخوابیده به ناله‌‌های ایشون گوش میدادم، وضع روحی خودم چه خوب چه بد به ایشون مشاوره میدادم و با وضعیت مناسب یا نامناسب باید دوست ایشون رو تو جمع میپذیرفتیم و با این وجود اون نمیتونه کاری برای من بکنه چون فکر میکنه الان حسش نیست، نیاز نداره، به نفعش نیست یا هر دلیل مسخره دیگه. نمیتونم تمام حس‌های منفی که دارم رو اینجا منتقل کنم ولی واقعا باعث میشه فکر کنم دوری و دوستی بهتره، یا دختر‌ها به درد دوستی نمیخورن یا دختر‌ها حسودن که همه این‌ها چرندیاتی بیش نیست. فقط حس فقدان عظیمی دارم که چطور این همه ارزش گذاشتن و اهمیت دادن رو هدر دادم. چطور هیچوقت قضیه جوری که من میدیدم نبوده و چطور من فقط ابزاری. بودم که از همه چیز دم دست‌تر و اماده‌تر بوده و بقیه حاضر نشدن از این زورگو اطاعت کنن.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای ها 98 رد پا تحقیقات بازار فروشگاه نسوز آوران آترا محمد رضا فکار ماهی قرمز Cindy صبغه الله wirepaycash آکـادمی شـادان